۱۰ دیالوگ برتر سریال Supernatural – موبوگیم
سریال Supernatural با پانزده فصل، طولانیترین سریال فانتزی آمریکایی است و در تمام این سالها توانست بینندگان زیادی را به خود جذب کند. با این که این سریال در فصلهای آخر خود کمی از محبوبیت خود را از دست داد، اما همچنان جزو یکی از پریبنندترین سریالهای زمان خودش بود.
چیزی که باعث محبوبیت سریال Supernatural میشد، بدون شک هنرنمایی بسیار خوب بازیگران آن و دیالوگهای به یاد ماندنیاش بود. بسیاری از این دیالوگها حقایقی را از درون شخصیتها فاش میکرد و اجازه میداد بیشتر با آنها آشنا شویم و احساسشان را درک کنیم. در ادامه با بهترین دیالوگهای این سریال آشنا خواهیم شد.
۱۰ -«بیشتر مردم زندگی میکنند و میمیرند بدون اینکه چیزی بیشتر از خاکی که در آن دفن میشوند را جابهجا کنند. اما تو این فرصت را داری که اوضاع را تغییر بدهی، مردم و یا حتی دنیا را نجات دهی.» – زکریا

فرشتههای زیادی در طول سریال Supernatural حضور پیدا میکنند، اما زکریا قویترین از بین آنها است. او به سرعت قدرت خودش را نشان میدهد؛ او دین را در یک رویا و توهم گرفتار میکند تا به او درسی بدهد. وقتی دین درباره شکارچی بودنش دچار تردید میشود، زکریا نگاهی از زندگیای که او و سم میتوانستند داشته باشند اگر مسیر دیگری را انتخاب میکردند، به او نشان میدهد.
دین در نهایت متوجه میشود که کار مهمی دارد و نباید به آن شک کند. در نهایت زکریا به دین این دیالوگ را میگوید و یادآوری میکند که او و کارهایش میتوانند مهم باشند و شانس این را دارد تا در زندگی خودش و دیگران تفاوتی ایجاد کند.
۹- «خانواده به خون ختم نمیشه پسر.» – بابی سینگر

بابی سینگر پس از مرگ جان وینچستر، به عنوان یک پدر در کنار برادران وینچستر بود. در مقایسه با پدر واقعیشان که فرد سرد و بیاحساسی محسوب میشد، بابی ترکیب کاملی از فداکاری و محبت برای این دو برادر جوان بود. ارتباط عمیقی که بابی با این دو داشت، خیلی زود او را به یکی از محبوبترین شخصیتهای سریال تبدیل کرد. در نتیجه، مرگ او را میتوان یکی از دردناکترین لحظات سریال دانست.
در فصل سیزدهم در صحنهای بین بابی و دین، او این دیالوگ را میگوید. سم و دین هیچوقت احساس نکردند که خانواده ندارند، حتی با وجود این که تمام خانوادهی بیولوژیکی آنها مرده بودند. پیوندی که این سه نفر در طول سریال تشکیل دادند، نشان میدهد که حتی اگر ارتباط بیولوژیکی نداشته باشید، میتوانید همانند یک خانواده در کنار هم باشید.
۸- «خانواده به تو اهمین میده، نه کارهایی که تو میتونی براشون انجام بدی.» – دین وینچستر

وقتی دین با رووینا روبهرو میشود، متوجه میشود که او مادر کراولی است. خیلی زود مشخص میشود که او هیچ احترامی برای پسرش قائل نیست و فقط از او سوءاستفاده میکند تا به خواستههایش برسد. در واقع، او حتی سعی میکند با دروغگویی، کراولی را وادار کند که به دین حمله کند.
در عوض، دین و کراولی با هم مشروب میخورند و صحبت میکنند. در نهایت، دین این جمله را در پاسخ به صحبتهای کرولی درباره رابطهاش با مادرش میگوید. همانطور که دین میگوید، خانواده یعنی افرادی که بدون هیچ چشمداشتی از هم مراقبت میکنند، نه کسانی که فقط وقتی چیزی میخواهند کنار هم هستند.
۷- «بچهها قرار نیست قدردان باشند.» – بابی سینگر

بعد از اینکه ریچارد رومن به بابی تیر میزند، بابی مدتی را در برزخ میگذراند. در این مدت، او با پدرش روبهرو میشود و او را به خاطر رفتارهای آزاردهندهاش سرزنش میکند. وقتی پدرش میگوید که بابی این رفتار را به خاطر ناسپاس بودنش سزاوار بوده، بابی با خشم این دیالوگ را میگوید.
این دیالوگ بسیار مهم است؛ بابی به درستی از خودش دفاع میکند و قدردان نبودن دلیل خوبی برای رفتار نادرست با بچه نیست. او در ادامه گفت که رفتارهای پدرش تا چه اندازه باعث شده او اذیت شود و با این که از خودش بچهای ندارد، اما یاد گرفته که چطور پدر خوبی برای سم و دین باشد. این نقلقول نشان میدهد که بابی در زندگیاش بر سختیهای زیادی غلبه کرده و در پس رفتار خشن و سرسختش، قلبی مهربان نهفته است.
۶- «من کسی هستم که تو را محکم گرفتم و از نابودی نجات دادم» – کستیل

در سریال Supernatural خط باریکی بین خیر و شر وجود دارد و گاهی شخصیتها با توجه به شرایط موضع خود را تغییر میدهند. این موضوع بارها توسط شخصیتهای مختلفی از حمله هیولاهای دلسوز و فرشتههای بیتفاوت نشان داده شده است. یکی از این فرشتهها کستیل است که این دیالوگ به یاد ماندنی را میگوید.
نجات دین از جهنم توسط کستیل یکی از نقاط عطف مهم در کل سریال است. این حمله را در سراسر سریال میتوان حس کرد و با رابطهای که بین این دو شکل میگیرد، پررنگتر نیز میشود. این کار کستیل حسن نیت او را نسبت به برادران وینچستر را نشان میدهد.
۵- «همهمون میریم به جهنم، پس بهتره که از مسیر لذت ببریم.» – بلا تالبوت

قبل از این که لورن کوهن در سریال The Walking Dead بدرخشد، در نقش شخصیت جذاب و نسبتا شروری به اسم بلا در سریال Supernatural بازی میکرد. با اینکه بلا در مقطعی با وینچسترها متحد شده بود، شخصیت بحثبرانگیزی داشت زیرا اشیای جادویی قدرتمند را میدزدید و میفروخت. با وجود این که شخصیتی دوگانه داشت، بیشتر طرفداران از این که رابطهای بین او و دین در طول سریال شکل نگرفت، ناامید شدند.
برخی از طرفداران میتوانستند با بلا همدردی کنند. کودکی سخت او باعث شد بیش از هر کس دیگری، نیاز به محافظت و مراقبت از خودش داشته باشد. این دیالوگ اهمیت زیادی دارد زیرا به نوعی میتواند نشاندهندهی لحن تاریک سریال و اتفاقات تلخ آن باشد.
۴- «لیاقت دوستداشتهشدن رو دارم.» – کراولی

کراولی هم دوست و هم دشمن وینچسترها بود، اما درنهایت تصمیم میگیرند که از شر او خلاص شوند. وقتی که سم خون پاکشده را به او تزریق میکرد، کراولی ضعیفتر شد و تلاش کرد تا کمی با سم ارتباط بگیرد و این دیالوگ را فریاد زد و تکرار کرد.
جدا از این که کراولی پادشاه جهنم است، اما او راست میگوید. هر کسی لیاقت این را دارد که از طرف فرد دیگری دوست داشته شود. این دیالوگ تنهایی کراولی را نشان میدهد. با اینکه کراولی قدرت زیادی دارد، کاملاً مشخص است که احساس تنهایی میکند. هنگامی که پایان زندگیاش را نزدیک میبیند، تنها برای زنده ماندن التماس نمیکند، بلکه برای عشق نیز درخواست میکند.
۳- «برخی افراد از همان بدو تولد عذابکشیدهاند، پس وقتی میمیرند، روحشان به همان اندازه تاریک باقی میماند.» – سم

سم یکی از شخصیتهای باهوش سریال Supernatural است و در ابتدای سریال نیز برای دانشگاه استنفورد نیز اسم نوشته بود. آرک داستانی سم در این سریال یکی از غمگینترین و پیچیدهترین داستانها در طول پانزده فصل سریال است. با اینکه اتفاقات زیادی برای او میافتاد، اما همیشه برادری باهوش و با فکر بود که مسائل را حل میکرد.
این دیالوگهای بهیادماندنی، مضامین شدیدتری در سریال را برجسته میکنند، از جمله جنبههای تاریک و آزاردهندهی انسانیت. این دیالوگ همچنین همچنین جنبهی جدیتر سم را نشان میدهد، که اهمیت زیادی دارد، زیرا حتی با پیشرفت سریال، او بیشتر به خاطر روحیهی شادترش نسبت به برادرش شناخته میشود.
۲- «شیاطین رو میفهمم. مردم دیوانهاند.» – دین

در فصل اول، سم توسط چیزی که فکر میکردند هیولا باشد ربوده میشود. دین رد او را پیدا میکند اما بر خلاف انتظارش، متوجه میشود که هیولاهای پشت این ماجرا در واقع انسان هستند. با اینکه آنها معمولاً با تاریکترین جنبههای جهان سر و کار دارند، اما آماده نبودند که ببینند چنین اعمال وحشتناکی توسط دیگر انسانها انجام میشود.
این دیالوگ طرز فکر دین و سم را در طول سریال نشان میدهد. آنها تمام عمرشان را در میان شیاطین و دیگر موجودات فراطبیعی گذراندهاند و بهندرت زمانی را خارج از دنیای شکار سپری کردهاند. با این نگاه، منطقی است که وینچسترها شیاطین را بهتر از انسانها درک کنند. این جمله همچنین بر این نکته تأکید دارد که از شیاطین و موجودات فراطبیعی انتظار میرود که شرور باشند، اما دیدن انسانهایی که اعمال وحشتناک انجام میدهند، چیزی بهمراتب ترسناکتر و آزاردهندهتر است.
۱- «نجات مردم. شکار چیزها. شغل خانوادگی» – دین

این دیالوگ نه تنها ماندگار است، بلکه شناختهشدهترین دیالوگ سریال Supernatural نیز است. این دیالوگ معمولا روی پوسترها و اقلام کلکسیونی این سریال مشاهده میشود و نشاندهندهی اهمیت آن است. درست است که سریال هرچه جلوتر میرود، پیچیدهتر میشود، اما نباید داستان اصلی آن را فراموش کرد. در نهایت شکار موجودات فراطبیعی و نجات مردم انگیزهی اصلی آنها است.
پیش از آنکه دین و سم در برابر فرشتگان، شیاطین و حتی خدا بجنگند، آنها شکارچیان هیولا بودند که راه پدرشان را ادامه دادند. داستان آنها از دوران کودکی آغاز شد، زمانی که مادرشان توسط یک شیطان کشته شد و همین اتفاق، انگیزهی وینچسترها برای محافظت از بیگناهان در برابر خطرات ماورایی را شکل داد. آنها این ماموریت را در تمام طول سریال ادامه میدهند و در این مسیر، بیشتر با دنیایی که در آن زندگی میکنند، آشنا میشوند.
منبع: CBR
منبع: gamefa.com