» فیلم و سریال » نقد و بررسی فیلم و سریال » نقد سریال ۱۹۲۳ | یلواستون سرزمین خون و اشک – موبوگیم
نقد سریال ۱۹۲۳
نقد و بررسی فیلم و سریال

نقد سریال ۱۹۲۳ | یلواستون سرزمین خون و اشک – موبوگیم

۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ 107

جان داتون با بازی کوین کاستنر در سریال یلواستون چنان فُرم و جهانی را خلق کرد که بخش عمده‌ای از مخاطبان خودشان را بخشی از این سرزمین بزرگ در مونتانا دانستند. شریدان خالق این مجموعه نیز با هوش و ذکاوتی مثال زدنی به سراغ ادامه این خانواده قابل احترام رفته و نشان داد که به راستی یلواستون سرزمین خون و اشک است. در سریال شاهکار ۱۸۸۳ با روایتی جذاب و دراماتیک مشاهده کردیم که چگونه خانواده داتون به رهبری جیمز، از میان جنگ‌ها، مرگ‌ها و دردسرها خودشان را به این مزرعه بزرگ رساند. در اسپین آف دوم یعنی ۱۹۲۳ با بخش دیگری از این خانواده آشنا می‌شویم. اسپنسر داتون فرزند جیمز و احتمالا پدربزرگ جان داتون بزرگ (کوین کاستنر). ۱۹۲۳ برخلاف دو سریال قبلی، روایتی از عشق شخصی و اهمیت خانواده است. نبردی برای رسیدن به یلواستون و حفظ آن؛ از سوی دیگر عشقی آتشین که فدای یلواستون می‌شود. با پایان سریال ۱۹۲۳ این سوال که چرا جان داتون (کوین کاستنر) چنین خصمانه برای مزرعه‌اش می‌جنگید، برای همگان آشکار می‌شود. اینجا یلواستون است، معبد ما.

داستان در مونتانای سال ۱۹۲۳ آغاز می‌شود، جایی که خانواده داتون، تحت رهبری جیکوب داتون (هریسون فورد) و همسرش کارا (هلن میرن)، مزرعه بزرگ یلواستون را اداره می‌کنند. این خانواده با چالش‌های متعددی روبه‌رو است: خشکسالی تاریخی، حمله ملخ‌ها، و درگیری با گوسفندداران محلی بر سر چراگاه‌ها، به‌ویژه با بنر کریتون (جروم فلین)، یک گوسفنددار خشن که با داتون‌ها دشمنی دارد. این تنش‌ها به خشونت منجر می‌شود و جیکوب در حمله‌ای زخمی می‌شود، در حالی که خانواده تلاش می‌کند از مزرعه و میراث خود محافظت کند.

در همین حال، داستان به زندگی دیگر اعضای خانواده نیز می‌پردازد. جک داتون (دارن مان)، برادرزاده جیکوب و پسر جان داتون، در کنار نامزدش الیزابت استرافورد (میشل راندولف) برای آینده مزرعه برنامه‌ریزی می‌کند، اما درگیری‌های خانوادگی و خطرات بیرونی زندگی آنها را تهدید می‌کند. زین (برایان گراتی)، سرکارگر وفادار مزرعه، نقش مهمی در دفاع از داتون‌ها دارد.

موازی با داستان داتون‌ها، خط داستانی دیگری به تئونا رین‌واتر (آمینه نیوز)، یک زن جوان بومی آمریکایی، اختصاص دارد. تئونا در یک مدرسه شبانه‌روزی دولتی تحت مدیریت کشیش‌های کاتولیک (مانند پدر رنو با بازی سباستین روشه) گرفتار است، جایی که با سوءاستفاده‌های وحشیانه و تلاش برای سرکوب فرهنگ بومی‌اش مواجه می‌شود. تئونا با شجاعت در برابر این ظلم مقاومت می‌کند و پس از فرار از مدرسه، سفری پرمخاطره را برای یافتن آزادی و هویت خود آغاز می‌کند. این خط داستانی به مسائل تاریخی مانند تبعیض علیه بومیان آمریکا و سیاست‌های استعماری می‌پردازد.

در طول فصل، داتون‌ها با تهدیدات داخلی و خارجی، از جمله دسیسه‌های بنر کریتون و متحدانش، مبارزه می‌کنند. همچنین، داستان به مشکلات اقتصادی و اجتماعی مانند ممنوعیت الکل و تأثیرات اولیه رکود بزرگ اشاره دارد. فصل اول با اوج‌گیری درگیری‌ها و تصمیمات سرنوشت‌ساز داتون‌ها برای حفظ مزرعه و خانواده به پایان می‌رسد، در حالی که تئونا همچنان در جستجوی سرپناهی امن است.

فصل دوم که در فوریه ۲۰۲۵ پخش شد، ادامه مبارزات داتون‌ها را در پس‌زمینه تشدید مشکلات اقتصادی و اجتماعی نشان می‌دهد. جیکوب و کارا با تهدیدات جدیدی از جمله فشارهای مالی و دشمنان قدرتمندتر روبه‌رو می‌شوند که قصد تصاحب مزرعه یلواستون را دارند. درگیری‌های خانوادگی عمیق‌تر شده و جک و الیزابت با چالش‌های شخصی و مسئولیت‌های جدید مواجه می‌شوند.

داستان تئونا نیز ادامه می‌یابد، جایی که او با گذشته دردناک خود و تلاش برای پیوستن به قبیله‌اش دست‌وپنجه نرم می‌کند. این فصل به نقد مدرنیته و تأثیرات آن بر جوامع بومی و سنتی می‌پردازد و در عین حال داستان داتون‌ها را به سمت نقطه عطفی تراژیک پیش می‌برد. پایان فصل دوم، طبق نظرات مخاطبان، یک تراژدی قدرتمند را به نمایش می‌گذارد که ترکیبی از عشق، خشم، جنگ، و ظلم است و تأثیری عمیق بر بیننده می‌گذارد.

در این میان این اسپنسر داتون است که نقشی مهم را ایفا می‌کند. اسپنسر پسر جمیز داتون است و در جنگ جهانی اول حضور داشته است. بعد از پایان این نبرد خونین، اسپنسر که دچار آسیب‌های روحی و روانی بسیاری شده است، راهی آفریقا می‌شود تا با شکار در دل طبیعت کمی به اصل خویش بازگردد. در این میان او به زنی زیبارو به نام الکس آشنا می‌شود. الکس و اسپنسر با روایتی دراماتیک عاشق هم شده و ازدواج می‌کنند. در همین حین نامه‌ای به دست اسپنسر می‌رسد که نبرد خونین در یلواستون آغاز شده. همان‌طور که از خلاصه داستان معلوم است، شریدان باری دیگر در تلاش بوده تا با خلق داستانی گیرا و جذاب مخاطبان همیشگی خود را مجذوب فضای یلواستون کرده و نشان دهد که این خانواده به راستی با خون این زمین‌ها را نگه داشته‌اند.

نقد سریال ۱۹۲۳ | یلواستون سرزمین خون و اشک - موبوگیم

مهم‌ترین المانی که سریال ۱۹۲۳ را به یک شاهکار تبدیل می‌کند، خلق کاراکترهایی به راستی منحصر به فرد است. در سریال یلواستون ما با شخصیت‌هایی بسیار محکم، جدی و کمی یک دنده مواجه هستیم که در هر دو اسپین آف؛ تیلور شریدان باری دیگر چنین شخصیت‌هایی را خلق می‌کند. گویی بزرگی و محکمی در خونِ این خاندان بزرگ است. جیمز، جیکوب، اسپنسر و جان داتون سوم همگی شخصیت‌هایی منحصر به فرد و قابل احترام دارند که بنده به شخصه شیفته آن‌ها هستم. در کنار این شخصیت پردازی خوبِ مردان، زنان داتون هم به راستی عالی هستند. از بث داتون گرفته تا السا داتون و کارا؛ همگی شخصیت‌هایی مثال زدنی هستند که در تاریخ سینما قطعا جایگاهی ویژه خواهند داشت. آن‌ها هم رکاب با مردان در مزرعه و برای مزرعه می‌جنگند و یلواستون را می‌پرستند. آن‌ها محکم و قوی هستند و هیچ احدی را توان مقابله با آن‌ها نیست. همه این شخصیت پردازی‌ها باعث می‌شود فُرمی از یلواستون خلق شود. فُرمی از افراد محکم، جان به کف و بسیار وفادار به حلقه خانواده و صد البته به یلواستون. بنده فکر می‌کنم تیلور شریدان در خلق کاراکترهای اصلی این مجموعه سنگ تمام گذاشته و مورد احترام منِ نویسنده است.

نقد سریال ۱۹۲۳ | یلواستون سرزمین خون و اشک - موبوگیم

نقدِ من از این نقطه به بعد شامل فصل دوم است؛ پس دوستانی که سریال را کامل تماشا نکرده‌اند، از خواندن ادامه بپرهیزند.

فصل اول سریال ۱۹۲۳ اثری به راستی کامل و جذاب بود. هیچ ایرادِ اساسی را نمی‌شود از سریال گرفت و نحوه شروع و ادامه آن از دید ساختار داستانی بسیار کامل و درست بود. فصل دوم اما برخلاف فصل اول، ضعف‌های نویسندگی تیلور شریدان را نمایان می‌کند. فصل دوم کششِ بیهوده داستان است. خلق گره‌هایی است که نیازی به آن‌ها نبود. تعلیقی است که احساس می‌فروشد اما حس خلق نمی‌کند. فصل دوم به جز در قسمت آخر، دچار ایراداتی است که ریتم زیبای اثر را بهم می‌زند. برای ضعفِ شریدان هم بنده نظرهایی دارم که در ادامه بیان خواهم کرد. وقتی هنرمندی به معروفیت، پول و مخاطب می‌رسد، آن خود سانسوری سازنده خود را از دست می‌دهد و نوعی به کمال رسیدگی را تجربه می‌کند. قبل از معروفیت و پول، نویسنده برای خلق یک اثر خوب با خود درگیر می‌شود و میان انبوهی از سناریو‌ها و کلمات غرق می‌شود. اما وقتی که مخاطب او را شناخت و استودیو‌ها وی را پُر مخاطب دانستند؛ نه نقدی از سوی مخاطب وارد می‌شود از نقدی از سوی سازندگان؛ چرا که مخاطب فکر می‌کند او کار خود را بلد است و استودیو تنها بازدید زیاد و پول می‌خواهد. به همین دلیل است که آثار ادبی شاهکار عمدتا در بی‌پولی و بی‌مخاطبی نویسنده خلق شده‌اند. تیلور شریدان نیز در این چرخه به دام افتاده است. بعد از فاجعه پایان بندی در یلواستون، این انتظار می‌رفت که او داستان را در فصل دوم ۱۹۲۳ به شاهکاری هرچه تمام به پایان برساند. صد البته که پایان بندی ۱۹۲۳ جذاب‌تر و بهتر از یلواستون بود اما در فصل دوم ۱۹۲۳ و در ساختار داستان ایراداتی وجود دارد که تنها از یک نویسنده کم تجربه سر می‌زند. اولین و مهم‌ترین ایراد در دید من خلق گره‌های داستانی بیخودی است که مانع رسیدن قهرمان‌ها به مزرعه می‌شوند. اسپنسر هربار با مانعی مواجه است که بی‌دلیل و بدونِ جذابیت مسیر او را مسدود می‌کند. نخست با متجاوزی در کشتی روبرو می‌شود. سپس پای مافیا به داستان باز می‌شود. کمی بعد پلیس، دزدها در قطار و… سوال من این است که چند گره باید خلق شود؟ چرا باید بی‌دلیل و بی‌جهت اسپنسر به دردسر بیافتد. از آن گذشته الکس نیز سرنوشتی مشابه دارد. از سختی سفر با کشتی گرفته تا مجوز ورود به آمریکا، دزدی و تجاوز و سرما و غیره! این همه گره داستانی به صورت قطاری اصلا مناسب داستان نیست و تعلیقی کودکانه خلق می‌کند. مخاطب اصلا حسی برای این دردسرهای بی‌جهت ندارد. گویی شریدان آن‌ها را خلق کرده تا چند قسمتِ سریال را پُر کند.

ایراد دومی که در ساختار داستانِ اثر وجود دارد، داستانِ دختر سرخپوست است. داستانی که اصلا ربطی با یلواستون و مسئله ما ندارد و عجیب‌تر آن که در پایان هم این دو داستان به هم مرتبط نمی‌شوند! داستان دختر سرخپوست هرچه باشد ربطی به یلواستون ندارد و قصه‌ای متفاوت است و باید در سریالی متفاوت روایت می‌شد. عدم جذابیت در داستان دوم هم باعث می‌شود که مخاطب هیچ حسی را به این کاراکترها نداشته باشد. از سوی دیگر داستان یلواستون و آن نبرد خونین به نقطه‌ای رسیده بود که مخاطب تنها می‌خواست زمانش را صرف آن کند. حال میانِ جنگ و خون و نبرد؛ داستان دختر سرخپوست برای مخاطب چه ارزشی دارد؟! داستان دختر سرخپوست قصه‌ای زائد است که به اثر چسبیده و سرعت آن را کم کرده است. جای این قصه در ۱۹۲۳ نیست.

نقد سریال ۱۹۲۳ | یلواستون سرزمین خون و اشک - موبوگیم

همان‌طور که در ابتدای مقاله نوشتم قسمت پایانی سریال ۱۹۲۳ یک اپیزود شاهکار است. ریتمی تند، روایتی جذاب، گیرا و کاراکترهایی که هرکدام در سهم خویش برای یلواستون جان می‌دهند. قطعا مهم‌ترین قصه در قسمت آخر، دیدار مجدد اسپنسر و الکس در آن سرمای جهنمی است. دیداری عاشقانه و صد البته غمگین. غمی که در دلِ یلواستون ریشه افکنده و مهم نیست که به چه طریقی، اما اگر به آن مزرعه مرتبط هستید سراغ شما نیز خواهد آمد. این غم و رنج به سراغ الکس هم رفت. او که یک عاشق راستین بود تحمل دوری از عزیز دلش را نداشت. همین عشق محرکه‌ای شد برای رفتن به یلواستون و جان دادن در سرمای جهنمی مونتانا. مرگ الکس بسیار دراماتیک و احساسی بود. مرگی که قطعا چند قطره اشک را از مخاطب گرفته و حس او را درگیر کرده است. قطعا اگر من به جای شریدان بودم الکس را نمی‌کشتم و جذابیت او را با یلواستون پیوند می‌زدم. اما شریدان چنین کرده و یک کاراکتر عزیز را حذف کرد. در ادامه قسمت پایانی نیز ما شاهد نبردهایی جذاب، خونین و مهم هستیم که هرکدام در سهم خویش عالی هستند. کاراکترهای منفی نیز بسیار خوب و کامل ساخته شده‌اند. شخصیت منفی اصلی یعنی تیموتی دالتون که قبل‌ها نقش جیمز باند را ایفا کرده بود، در مقام آنتاگونیست اصلی موفق به خلق یک موقعیت دراماتیک شده و آن خوی خشنِ بورژوازی را نمایان می‌کند. هرچند که صحنه‌های جنسی مرتبط با شخصیت او چندان چنگی به دل نمی‌زند اما این کاراکتر نقش مهمی را در داستان و خلق موقعیت دراماتیک ایفا می‌کند. در بحث آخر کاراکتر و بازیگری باید عنوان کرد که حضور هریسون فورد و هلن میرن به‌عنوان ستون‌های اصلی سریال، نقطه قوت بزرگی است. شیمی بین این دو بازیگر، به‌ ویژه در نمایش رابطه عمیق و صمیمی جیکوب و کارا، بسیار جذاب و باورپذیر است. بازیگران دیگر، از جمله برندون اسکلنار در نقش اسپنسر نیز عملکردی قابل‌توجه دارند. برای اهالی رمان، اسپنسر یک شخصیت همینگوی مُدلی است. شخصیتی سرد، محکم، عاشق و تنها. در پایان وداع با اسلحه شخصیت اصلی بعد از باخبر شدن از مرگ همسر و فرزندش به هنگام زایمان، بدون قطره‌ای اشک در باران به سمت هتل می‌رود. این کاراکتر را به اسپنسر داتون مقایسه کنید. حتی از بابت تیپ ظاهری هم شریدان چنین شخصیتی خلق کرده است.

نقد سریال ۱۹۲۳ | یلواستون سرزمین خون و اشک - موبوگیم

در پایان چنین می‌شود گفت که سریال ۱۹۲۳ یک شاهکار است. شاهکاری جذاب از داستانِ محبوب یلواستون. خانواده‌ای که برای سرزمین خود جان داده‌اند و خونِ آن‌ها این زمین‌ها را آبیاری کرده. شریدان ضعفی داشت که به خوبی مشخص نکرد جان داتون (کوین کاستنر) پسر اسپنسر است یا نوه او، اما هرکدام که باشد برای من قابل درک است که چرا او چنین سرسخت ایستاد تا یک وجب از یلواستون کم نشود. اگر شما نیز مثل من شیفته شخصیت جان داتون و یلواستون هستید، حتما و حتما ۱۹۲۳ را تماشا کنید. شاهکاری که ایرادات بسیاری دارد اما به قدری جذاب است که زندگی‌هایتان را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

نمره نویسنده به سریال: ۹ از ۱۰

منبع: gamefa.com

به این نوشته امتیاز بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×