نقد و بررسی فیلم Black Bag | پستی و بلندیهای سودربرگ – موبوگیم
فیلم Black Bag با نام فارسی «کیف سیاه» جدیدترین اثر استیون سودربرگ، کارگردان کارنامهدار آمریکایی، است که به دلیل فضای داستان و حضور دو ستارۀ سینما، یعنی کیت بلانشت و مایکل فاسبندر مورد توجه قرار گرفته است.
سهخطی: مأمور اطلاعات، جورج وودهاوس، وقتی همسر محبوبش، کاترین، مظنون به خیانت به کشور است؛ با آزمون نهایی روبرو می شود: وفاداری به ازدواج یا کشورش…
استیون سودربرگ همواره یک نام جذاب برای سینمادوستان بوده است. کارگردانی که به طور جدی از دهۀ ۹۰ خودش را معرفی کرد. سودربرگ یکی از کارگردانان منحصربهفردی است که در سینمای کنونی آمریکا، کمتر پیدا میشود. فردی جاهطلب که واضحا عاشق سینماست و سعی کرده است در طول این چند دهه، تقریبا در تمامی ژانرهای سینما فیلم بسازد. آثار سودربرگ البته به سبب تنوعطلبی و پرکاری کارگردانش، همواره بالا و پایین داشتهاند. در اینجا قصد دارم نگاهی به «کیف سیاه» بیندازیم و بگویم بعد از فیلم خوب و متمایز Presence، این فیلم در میان پستیهای سودربرگ قرار دارد یا بلندیهای او.

فیلم کیف سیاه با لانگتیکی آغاز میشود که به مدت ۲،۳ دقیقه با دوربینی روی دست، جرج وودهاوس (مایکل فاسبندر) را دنبال میکند. مأموریت و چالش او در همین سکانس ابتدایی شرح داده میشود و کاراکتر او هم به بیننده به عنوان یک تیپ معرفی میشود. سپس به خانۀ او میرویم و همسرش را (کیت بلانشت) میبینیم. مأموریت فاسبندر این است که فردی را که اطلاعات این شرکت اطلاعاتی-امنیتی را به سرقت برده است پیدا کند و این خائن را به شرکت معرفی کند. در این بین ۵ کاندید برای این خیانت وجود دارند که همسر وودهاوس هم در این لیست قرار دارد.
سهخطی فیلم، حضور دو ستارۀ سینما و نام سودربرگ ما را تشویق میکند تا به سراغ این فیلم بیاییم و انتظار اثری جاسوسی، معمایی خوشساخت را بکشیم. اما در عمل نتیجه چندان رضایتبخش از آب در نیامده است. کل فیلم سعی دارد این ماجرا و پیدا کردن خائن را به تصویر بکشد و در انتها هم از خائن پرده برمیدارد. اما در این بین هیچ چیزی درست نیست. نه کاراکتری برای ما ساخته شده و نه نشانههای کافی برای پیدا کردن خائن به ما داده شده و بنابراین با اثری طرف هستیم که نه کاراکترهایش ما را درگیر میکند و نه معمایش! شاید تنها دلیلی که بتواند افرادی را که طرفدار چنین سبک فیلمی نیستند تا پایان نگه دارد، بازی قابل قبول و نسبتا خوب فاسبندر و نوع فیلمبرداری اثر باشد.
جورج وودهاوس به عنوان یک تیپ به ما معرفی میشود. حالا به نظر میرسد فاسبندر در دور تکرار گیر افتاده است چرا که ما بارها چنین شخصیتی را با بازی او دیدهایم. کاراکتر او در اینجا اگرچه یک مأمور اطلاعاتی است، اما تفاوت چندانی با کاراکتر او در فیلم The Killer (2023) دیوید فینچر ندارد. یک کاراکتر سردِ بیروح که دقت و تمرکز بالایی دارد و بدون دلسوزی به بهترینِ کار خودش تبدیل شده است. البته فاسبندر این تیپ را به شکل قدرتمندی باری دیگر به تصویر میکشد و کمتر بازیگری را در سینمای آمریکا میشناسم که بتواند این چنین طبیعی و بدون غلو چنین کاراکتری را ارائه کند. اما به طرز عجیبی در دو سه صحنه، بازیای که سودربرگ از فاسبندر گرفته بد است! جاهایی در فیلم که وودهاوس متعجب میشود و سعی دارد این تعجب را نمایش دهد واقعا بد هستند و نه با ذات چنین کاراکتر خونسردی همخوانی دارند و نه بازی فاسبندر باورکردنی است. حقیقتا این صحنهها به قدری غیرقابل باور هستند که بیننده را پس میزنند. بنابراین حتی مایکل فاسبندر که شاید بزرگترین نقطه قوت فیلم باشد هم در این فیلم اجرایی داشته است که در آثار مشابهی مثل The Killer (2023) به مراتب یکدستتر و تمیزتر بود.

کیت بلانشت هم که اساسا در فیلم بود و نبودش فرق خاصی ندارد. کاراکتر او اصلا شخصیتپردازی ندارد و حتی به یک تیپ واقعی هم نمیرسد. خود بلانشت هم به نظر میرسد چندان کاراکتر را نفهمیده است و یک بازی بسیار متوسط و معمولی از او شاهد هستیم. با توجه به آغاز و افتتاحیه فیلم قرار است چالش فیلم، انتخاب وودهاوس ما بین کشور و همسر باشد اما در عمل این چالش هیچگاه شکل نمیگیرد زیرا به هیچ وجه عشقی ساخته نمیشود که قرار باشد به چالشی درونی یا بیرونی تبدیل شود و این تنها کلمات عاشقانهای پوچ و توخالی است که از دهان کاراکترها در میآید. فیلمنامۀ فیلم مشخصا در بحث پرداخت شخصیتها بسیار ضعیف است اما اینکه قرار باشد ما تمام تقصیرات را به گردن نویسنده بیندازیم کار غلطی است زیرا مشخصا خود سودربرگ هم مقصر است. از نوع بازیای کاز فاسبندر و بلانشت گرفته است تا پرداخت شخصیتها و کنشهای میان آنان این ضعف عیان میشود. فیلمساز سعی دارد با نمایش یکی دو صحنۀ جنسی و چند دیالوگ به ظاهر باکلاس عشق بسازد! آن هم چنین عشقی میان دو مأمور اطلاعاتی که به خودی خود باور کردنش سخت است.
فیلم در پرداخت چهار مظنون دیگر هم به شدت لنگ میزند و تعدادی از آنها تیپ هستند و تعدادی حتی تیپ هم نیستند! سکانس معارفهای در رستوران بین این چهار نفر سر میز وجود دارد که فرصت بسیار مناسبی برای ساخت این کاراکترها و ارتباط میان آنها بود اما به بدترین شکل هدر میرود جوری که اگر از نسخۀ نهایی حذف شود فیلم آسیبی نمیبیند!
یکی از نکات مثبت کیف سیاه، فیلمبرداری و سکوت حاضر در فیلم است. در حقیقت اگر این دو نکته نبود باید به سودربرگ شک میکرد! اما فیلم از همان لانگتیک ابتدایی به خوبی فضای سنگین حاکم بر روی دوش کاراکترها را به خوبی میسازد و بیننده با یک فیلم سرد و سنگین روبهرو است. موسیقی متن فیلم هم در پسزمینه به ساخت همین فضا -که دوربین نقش اصلی را در ساخت آن دارد- ایفا میکند. فیلم از دوربین و عدسیای استفاده کرده که فضایی وهم آلود برای بیننده بسازد. فضایی مرموز که نوع نورپردازی داخلی هم نقشی بهسزا در ساخت آن داشته است. در کل فیلم از منظر فضاسازی عملکرد قابل تحسینی دارد و مشابه این مورد را در فیلم چندی پیش سودربرگ Presence (2024) هم دیدیم.

در پایان باید گفت فیلم Black Bag نمیتواند انتظار بیننده را از یک اثر جاسوسی-معمایی تماشایی برآورده کند. فیلمی که به سبب حضور کارگردان خوبی به نام استیون سودربرگ و ستارگانی همچون فاسبندر و بلانشت انتظارات بیشتری از آن میرفت. شخصیتپردازیها ضعیف هستند و روابط میان کاراکترها ساخته نمیشود. اما نقشآفرینی مایکل فاسبندر و فضاسازی فیلم به گونهای است که شما را مجاب کند تا پایان اثر را دنبال کنید.
نمره نویسنده به فیلم: ۵.۵ از ۱۰
منبع: gamefa.com